ما آدمیان مدرن هرچه پیشتر برویم از غرابتمان کاسته می­ شود و هرچه بگذر دیگر چیزی ما را شگفت­ زده نمی­ کند و در نهایت همه چیز برایمان دلپذیر می­ شود. اینجا نقطه­ ای است که به فرهنگ تاریخی نامگذاری شده است.
روشن ­تر صحبت کنم؛ توده ­ی سیاه، سیال و چرکین داده­ ها و آواز غریب و وحشتناک دانستی­ ها آنقدر زیاد است که آدمی چاره ­ای جز خریت ندارد. هر کجا آدمیان تیزبینانه نگریسته ­اند مفهومی دیگر در کنار خریت نمایان گشته است، تنفر و تهوع.
منظور من آن است که تصور متاخر بودن، می­ تواند تصوری خطرناک باشد. این باور که ما دیررسیدگان اعصاریم، باوری بس فلج­ کننده ­ای است و با این وعده موهوم نمی­توان تمام والاترین تجربه اعصار گذشته را جمع کرد.
از انسانی که در سیل تاریخ، فرهیخته گشته و در رودخانه جهانی شدن، متعصب شنا بوده چه کاری ساخته است؟ چگونه باید از آن نفرتی که ذکرش رفت، بهره جوید؟ به نظر می رسد آدمی باید در برابر وضعی قیام کند که در آن او فقط آنچه را که شنیده تکرار می کند، آنچه را که از قبل معلوم است می آموزد و آنچه را که از قبل موجود است تقلید می کند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها